1.

سر سفره نشسته بودیم...یهو برگشت سمتم و زل زد تو چشام

خم شدم سمت سفره اونم خم شد...چشاشو از چشام برنمیداشت😅

یهو دستشو اورد سمت صورتمو با دوتا انگشت گونمو ناز کرد(از اینکارا نکرده بود تا حالا فقط اون لحظه با خودم گفتم خدا رحم کنه😅)

بعد دستشو برد سمت موهام...دو دفعه سعی کرد چتریامو بزاره پشت گوشم (ولی به لطف گندی که دوباره زدم پشت گوشم وای نمیستن😅)

رو به مامانم میگه چرا انقد موهاشو کوتاه کردی؟

مامانم میگه به من چه خودش کرد

دوباره برگشت سمتمو گفتم دایی جون گیر اوردی منو؟!😅

اونم دقیقن همون لحظه پرنده رو گذاشت رو سرم و من: دایییی جوووون بگیر اینووو😭😂

-کاریت نداره فقط تیمار میکنه موهاتو

زنداییم: موهاش بستس نمیشه

-عه راس میگی... رو به من-برو گمشو

من:

 

نه به اولش که اونطوری نازم کرد نه به جمله محبت امیز "برو گمشو" اخرش🤦‍♀️😅

ینی عاشقشم😅

-----------------------------------------------------------

2.

داییم ته هال خوابیده بود. من این طرف هال دراز کشیده بودم

بیدار شد...دور و اطرافشو نگا کرد...هنوز لود نشده بود😂

با یه لحن بچگونه گفتم: به به بیدار شدی؟

نگام کرد هیچی نگف (لنتی نگاهش سنگین بود😂😂)

از جاش بلند شد...پاشو گذاشت زیر بالش که با پا پرتابش کنه...

من سرمو چرخوندم که ببینم مقصد بالش کجاس که ناگهان...

 

بالش تو صورتم فرود اومد...

من از زیر بالش: ممد تو با این کوه استعداد داری حیف میشیییییی

 

اون هیچی نگف و پتو رو انداخت رو کلم...😂

من: اینو ببرین استعداد یابیییی... داره حیف میشههههههه

 

بالاخره صداش در اومد: بگیر بخواب... با من حرف میزنی دهنتو ببند

من: حرفی ندارم😐😂